پرتو بصیرت |
سلام، پریروز سالگرد فوت یکی از اقوام بود؛ رفته بودم بهشت زهرا. مثل همیشه اقوام اومده بودن، یه مراسمی بود! یک نفر کمی صحبت کرد و روضه خوند، چایی و خرما هم دادن، یک گل برای روی قبر، و در آخر هم فاتحه خونی! بعد خداحافظی، و همه چیز تموم شد... چقدر بعدش به خودمون فکر میکنیم؟ یک روز؟ یک هفته؟ یک ماه؟ بعدش همه چی فراموش میشه و دوباره از نو... برای ما مثل یه قصه میمونه که هی تکرار میشه و انگار هیچوقت برای خودمون اتفاق نمی افته!! اما یه روزم قصه ما رو تعریف میکنن... برای اون روز چیکار کردیم؟ روزی که هیچکس نمیتونه به کمکمون بیاد، خودمونیم و اعمالمون و یه سنگ قبر که شاید چندتا شاخه گل هم روش گذاشته باشن! چقدر خوبه هر از گاهی سری به بهشت زهرا بزنیم!!! شاید کمی یاد مرگ بیافتیم...
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |